به گزارش شهرآرانیوز؛
با آغاز خورشیدگرفتگی، زمین روشن ویرجینیا آهسته آهسته رو به خاموشی میرفت. نگاه پرانگیزه نات ترنر را حتی میشد در دل همین سیاهی ها، دنبال کرد. آغاز کسوف باشکوه خورشید را به فال نیک گرفت. ایستاد در میان جمع کوچکی که در تمام ماههای گذشته با خون دل کنار یکدیگر جمع کرده بود و در میانه یاران، اما با اراده خود، از خدا یاد کرد. او همچنان اعتقاد داشت برای نجات بردگان سیاه پوست آمریکایی از سوی خدا برگزیده شده.
این را در همان کودکی وقتی شش هفت سال بیشتر نداشت، در گوشش زمزمه کرده بودند. بزرگِ قبیله مادری اش دست گذاشته بود روی قلبش و آرام در گوشش زمزمه کرده بود تو روزی نجات بخش بزرگی در سرزمینهای آمریکا خواهی شد. او با تصور این رؤیا، تمام روزگار بردگی را تاب آورده بود. روزها و شبهای بسیاری را با بغضهای فروخورده به کتاب مقدس پناه برده بود و دست آخر توی ۲۲ سالگی از دست ارباب خود گریخته بود. همان کسی که اولین بار نام «نات» به معنی دیوانه را برای او انتخاب کرد.
حالا دهم اوت ۱۸۳۱ بود و نات، با هم پیمانان خود عهد کرده بود برای احقاق حقوق بردگان سیاه پوست تا پای جان میجنگد و پیروزی را ولو به قیمت ریخته شدن خونشان به دست آورد. قیام نات ترنر با سلاح سرد چاقو و تبر و ساتور آغاز شد. خانه به خانه یورش میبردند و بردگان را از چنگ اربابانشان بیرون میکشیدند.
دو روز بیشتر نگذشته بود که شورش ترنر برابر لشکر دوهزارنفری سفیدپوستان سرکوب شد. ترنر مخفیانه به جنگلهای اطراف ویرجینیا گریخت و یک ماه بعد به دست انتقام جویان سفیدپوست افتاد. ۱۱ نوامبر بود که ترنر اعدام شد. بی هیچ مراسم تدفینی. آن روزها، جمعیت بردگان سیاه پوستی که از وحشت، زبان به کام گرفته بودند، قیام سرکوب شده ترنر را نقطه پایان شورشهای ضدنژادپرستی میدیدند. انگار رؤیای یک ملت به زیر خاک میرفت، اما غافل از آنکه این آغاز یک مبارزه طولانی بود.
مالکومِ چهارساله توی قصههای شبانه از کابوس جمعیت «کوکلوکس کلان ها» شنیده بود. مادربزرگ در حالی که به شعلههای آتش شومینه زل میزد، از توده سرطانی کوکلوکسها میگفت. از اینکه پنجاه شصت سال پیش، فرقهای بی رحم در آمریکا روی کار آمد که شب ها، با تاریک شدن هوا، ماسکهای سفید مخصوص خود را به صورت میزدند و بعد با لباسهای سفیدِ بلندِ کفن مانند و کلاههای سفیدِ نوک تیز، گرد صلیبی به ارتفاع ۳۰ متر جمع میشدند و همین طور که صلیب در آتش میسوخت، سرود مخصوص خود را زمزمه میکردند تا با خاکستر شدن صلیب، به شکار شبانه خود مشغول شوند.
هر شبی که آسمان تاریک شب از شرارههای صلیب روشن میشد، صبح روز بعد جسد چندین سیاه پوست در جای جای شهر پیدا میشد. حالا مالکوم چهارساله با تنی لرزان و نگاه مبهوت کنار مادرش ایستاده بود و با سوختن خانه شان در شعلههای آتش، به کوکلوکس کلانها فکر میکرد.
به اینکه خانه شان را مثل صلیب به آتش کشیدند و مأموران آتش نشانی و پلیس تا خاکستر شدن کامل خانه، به تماشا ایستادند. در نگاه مالکوم چهارساله، آتش نشانها و پلیس هم کوکلوکس کلانهایی بودند که تنها لباسشان تفاوت داشت. سالها از شب فاجعه گذشت. خانواده مالکوم از هم پاشید و او پس از فرازونشیبهای بسیار سر از زندانهای آمریکا درآورد. زندگی در زندان و آشنایی با «رجینالد»، یکی از اعضای سازمان اسلامی، از مالکوم آدم تازهای ساخت.
نامش را به «الیجا محمد» تغییر داد و پس از آزادی، به عنوان سخنگوی سازمان ملت اسلامی منصوب شد. به کشورهای آسیایی سفر کرد و شعار مبارزه با تبعیض نژاد و برده داری را تا دیگر قارهها به سوغات برد. پس از سفر حج، دگرگونی تازهای را تجربه کرد. به امریکا برگشت و دیگر آن مالکوم سابق نبود. دغدغه هایش از مرزهای آمریکا فراتر رفته بود. یک بار در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین بی پرده از مظلومیت فلسطینیها دفاع کرد.
او با گوشت و پوست و خون خود درک میکرد سلب ابتداییترین حقوق بشری، چه رنجی دارد: «دوستان من! هرگز فراموش نکنید که فلسطینیان مانند مردم سیاه پوست در ایالات متحده، در معرض سرگذشت غم انگیزی از رنج و عذاب بوده اند. آوارگی فلسطینیان یک بی عدالتی تاریخی است. وضعیت فلسطین از عواقب استعمار است. یادآوری دردناک که نشان میدهد مبارزه برای عدالت، مرزی نمیشناسد و باید با تمام مردم مظلوم، متحد بود. چه در ایالات متحده، چه آفریقا و چه هرکجای دنیا...» رهبر مسلمانان آمریکا سرانجام سال ۱۹۶۵ از سوی مخالفینش در نیویورک ترور شد و رهبر معظم انقلاب بعدها از او با عنوان «شهید» یاد کردند.
چیزی نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر آدم برابر یادبود واشینگتن دی سی سراپاگوش بودند. آن روز، صدمین سالگرد صدور فرمان اعلامیه آزادی بردگان بود که از سوی آبراهام لینکلن به وقوع پیوست. مارتین لوترکینگ ایستاده بود و با لحنی که تنها از یک رهبر شجاع و جسور برمی آید، تاریخیترین سخنرانی دوران زندگی اش را قرائت میکرد: «رؤیای من این است که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد و ناراستیها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
این امید ماست. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید. حالا جمعیت یکپارچه رؤیای خود را فریاد میزدند. جمعیتی که بیش از ۸۰ درصد آن را سیاه پوستان معترض تشکیل میدادند.
پنج سال پس از این سخنرانی، او بار دیگر در میان هواداران خود حاضر شد و در سایه یادبود آبراهام لینکلن به مرور مبارزات هم سنگرانش نشست که سرانجام منجر به تغییرات اساسی در ساختار اجتماعی و حقوق شهروندی خود شدند، اما هنوز آزادی در قلههایی دوردست سوسو میزد و او همچنان آخرین نفسهای خود را به دور از خشونت، همچون مهاتماگاندی صرف عدالت خواهی میکرد و از هیچ مانعی ابا نداشت، زیرا خود را در اوج میدید. یک روز پس از این خطابه، در چهارم آوریل ۱۹۶۸ در حالی که روی بالکن اقامتگاهش در ممفیس ایستاده بود به ضرب گلوله ترور شد. به این ترتیب روح مبارز او پس از سالها تهدید و اسارت و التهاب آزاد شد و راهش از سوی پرشمار هوادارانش ادامه یافت.
۱۸۹ سال از مرگ نات ترنر میگذشت که یک روز در ۲۵ مه سال ۲۰۲۰ یک شهروند سیاه پوست آمریکایی با نام جورج فلوید در مقابل یک فروشگاه موادغذایی در مینیاپولیس از سوی پلیس آمریکا دستگیر شد.
اما او فقط یکی از بی شمار سیاه پوستان در امریکا بود که قربانی سیاستهای نژادپرستانه امریکا شد. آنچه در تمام فیلمهای ضبط شده از این حادثه در سراسر دنیا بر سر زبانها افتاد، جمله عاجزانه جورج بود که مرتبا تکرار میشد: «نمی توانم نفس بکشم». هشت دقیقه زیر پای پلیس دست و پا زد و بعد کشته شد؛ و موج تازهای از اعتراضات علیه تبعیض نژاد در آمریکا به راه افتاد. ایالتهای مختلف هرکدام دست به آشوب و اعتراض میزدند و فرماندهان از سرکوب ملت عاجز شده بودند.
در این میان، دونالد ترامپ که آن روزها آخرین سال از دوره ریاست جمهوری اش را تجربه میکرد، در واکنش به اعتراضات مردم مینیاپولیس در حساب توییتر خود تظاهرکنندگان را تهدید به تیراندازی کرد. ترامپ به وضوح علیه سیاه پوستان ایستاده بود و حتی به ابراز همدردی با آنها تظاهر هم نمیکرد. چهار سال بعد هنگامی که او باری دیگر به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری به میدان آمد، کسی خلف وعدههای او را فراموش نکرده بود.
علنا طیف وسیعی از هواداران و حامیان حلقه نخست ترامپ را سفیدپوستان رادیکال و سرمایه داران صنایع بزرگ تشکیل میدادند. چه بسیار سیاهانی که در دوران ریاست جمهوری او مجبور به مهاجرت شدند و بخش عمدهای از وعدههای اقتصادی، حمایتی و اجتماعی او در قبال رنگین پوستان آمریکا، به باد فراموشی سپرده شد.
این روزها نیز پس از پیروزی دونالد ترامپ بار دیگر جریان نژادپرستی و خودبرترپنداری سفیدپوستان آمریکا، جان دوبارهای گرفته و عموم جامعه ایالات متحده، درگیریهای گاه و بیگاه نژادپرستانه در نقاط مختلف آمریکا را ناشی از سیاستهای تبعیض آمیز ترامپ میدانند. کشاکش تاریخی و بی پایانی که به تبع از رهبران شجاع سالیان دور در این سرزمین، همچنان به مقاومت علیه ظلم آشکار رهبران آمریکایی دنبال میشود و در صدد تحقق رؤیای دیرینه یک ملت ادامه خواهد یافت.